looooooooool

looool

looooooooool

looool

اگه دستم

اگه دستم به جدایی برسه 

 اونو از خاطره ها خط می زنم  

از دل تنگ تموم آدم ها 

 از شب و روز خدا خط میزنم  

اگه دستم برسه به آسمون  

 با ستاره ها قیامت میکنم  

نمی ذارم کسی عاشق نباشه  

ماه و بین همه تقسیم میکنم  

....... 

اگه دستم به تو برسه        

 

 

 

 

                                               مطمین باش خفت میکنم      M.........

دیگه.....

دیگه تو رو ندارمت تو رو ازم گرفتن  

گفتند فراموشت کنم  منو دست کم گرفتند  

گفتند عشق تو کجا لایق اسم اون میشه  

گفتند برو که عشق اون لایق دیگرون بشه .....

ای کاش روزی به یادت بماند.........................

به من میگی تو رو نبینم شاید که از یادم بری.
شاید بشه یه روز تموم،
عطش این عشق خداییم.
به من میگی دیوونگی حدی داره
اما بدون دیوونه چشات شدن،
واسه من عالمی داره.
به من میگی حرف نزنم با چشم تو.
به من میگی امر کن به دلت تا که نشه عاشق تو.
به من میگی .........

ای کاش تموم این حرفها را نمیگفتی و به جایش یکبار میگفتی دوستت دارم.

یادم میاد یه حرف تو،
که میگفتی خیلی کوچکی برام..
خواستم که بزرگشم ولی دیدم،
که بازهم برای چشمانت کوچکم.
که بازهم من همان حقیری هستم که خواهم گفت دوستت دارم.

ای کاش روزی به یادت بماند که انسان کوچکی بود که دوستت داشت.

خودش می دونه کیه

عاشقانه* تقدیم به (خودش می دونه کیه )...

تو رو دوست ندارم … نه دوستت ندارم اما...اما نمی دونم چرا وقتی نیستی غصم می گیره حسودیم می شه به اون آسمون آبی بالا سرت هایی که واسه ی تو چشمک می زنن اون ستاره حسود نیستم به خدا من نمی دونم چرا کارات همشون واسم قشنگن نمی دونم چرا اونایی که دوسشون دارم مث تو نیستن؟ دوستت ندارم اما وقتی نیستی از همه چی متنفر می شم باور کن دوستت ندارم اما نمی دونم چرا چشای نازت میاره آسمونو یادم به دل ساده ی من حتی یه نیگای کوچولو هم نکرد حیف که هیشکی حتی تو... اصلا می دونی باهام چیکار کردی؟ تو . . مث همیشه بی خیال من توقعام رو زندونی می کنم توی یه پستوی تاریک دیگه حتی ازت توقع راس گفتنو هم ندارم می دونم که دیگه دوستت ندارم اما نمی دونم چرا همه خندیدن بهم منو دیده باشن؟!!! واااای نکنه نکنه؟؟؟ آره دیدنم وقتی چشای خیسم رفتنتو با گریه تعقیب می کرد نمی دونم چرا با اینکه اصلا دوستت نداشتم اما نگام به جاده خشکید؟ اما کی باورش می شه قصه ی دروغی نفرتمو؟ آره؛ بازم خودمو به خنگی زدم ولی تو باور کن که دلم برات تنگ شده

بیا

بیا ره توشه برداریم

 قدم در راه بی برگشت بگذاریم

 ببینیم آسمان

هر کجا

                   آیا همین رنگ است

 

نگاه

 

نگاهت ابروی روزگار است

نباشی سهم دل ها انتظار است

چو آبی با سبد های طراوت

تمام فصل ها فصل بهار است

بیا ای یار تا دل ها نگیرد

غبار بی کسی بر ما نگیرد

دعایم بود برسجاده عشق

خدا چشم تو را از ما نگیرد

شعر های کوتاه

۝ اگر لذت ترک لذت بدانی
دگر شهوت نفس لذت نخوانی


۝ از سینه تنگم دل دیوانه گریزد
دیوانه عجب نیست که از خانه گریزد


۝ عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل


۝ روزاحباب تو نورانی الی یوم الحساب
روزاعدای تو ظلمانی الی یوم القیام


۝ دیوانه کرد آرزوی وصل او مرا
از سر برون نمی‌رود این آرزو مر


۝ گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید


۝ آنکةعاشقانةخندیدخندهای منودزدید
پشت پلک مهربونی خواب یک توطئةمیدید


۝ تورامیبینم ومیلم زیادت میشود هردم
تورامیبینم ودردم زیادت میشود دردم


۝ هرکسی هم نفسم شددست آخرقفسم شد
منه ساده بخیالم که همه کاروکسم شد


۝ نیازارم ز خود هرگز دلی را
که می ترسم در آن جای تو باشد


۝ گر بی خبر آمدیم به کوی تو، دور نیست
فرصت نیافتیم که خود را خبر کنیم


۝ گرچه میدانم نمی‌آید،ولی هردم از شوق
سوی درمی‌آیم و هرسو،نگاهی میکنم


۝ از سوز محبت چه خبر اهل هوس را
این اتش عشق است نسوزد همه کس را


۝ آورم پیش تو از شوق پیام دگران
گویمت تا سخن خویش به نام دگران


۝ من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم


۝ گاه گاهی به من ازمهر پیامی بفرست
فارغ ازحال خود و جان و جهانم مگذار


۝ غمی خواهم که غمخوارم تو باشی
دلی خواهم که دل آزارم تو باشی


۝ گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند
حاشا که مشتری سر مویی زیان کند


۝ گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو نیست بگو راست بگو


۝ صبر در جور و جفای تو غلط بود غلط
تکیه بر عهد و وفای تو غلط بود غلط


۝ گرچه هرلحظه زبیداد تو خونین جگرم
هم بجان توکه ازجان بتو مشتاق ترم


۝ غیر از غم عشق تو ندارم , غم دیگر
شادم که جز این نیست مرا همدم دیگر


۝ دل که آشفته روی تو نباشد دل نیست
آنکه دیوانه خال تو نشد عاقل نیست


۝ زدرد عشق توبا کس حکایتی که نکردم
چرا جفای تو کم شد؟شکایتی که نکردم


۝ تو کیستی،که اینگونه،بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم


۝ بشنو از نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند

اخرین لحظه دیدار

 

در اخرین لحظه دیدار به
چشمانت نگاه کردم و
گفتم بدان اسمان قلبم
با تو یا بی تو بهاریست
همان لبخندی که توان را
از من می ربود بر لبانت
زینت بست.
و به ارامی از من  فاصله
گرفتی بی هیچ کلامی.
من خاموش به تو نگاه می کردم
و در دل با خود می گفتم :ای کاش این قامت
نحیف لحظه ای فقط لحظه ای  می اندیشید که
اسمان بهاری یعنی ابر
باران رعد وبرق و طوفان
ناگهانی
و این جمله ،جمله ای
بود بدتر از هر خواهش
برای ماندن و تمنایی
بود برای با او

همیشه دوستت دارم

 

ای سر چشمه ی محبت
ای عشق واقعی
چگونه ستایشت کنم در حالی که قلبت از محبت بی نیاز است
چگونه ببوسمت وقتی که عشقت در وجودم جاری میشود
بگزار نامت را تکرار کنم نامت زیباست دلنشین است
چه داشته ای که اینگونه مرا تلسم کرده ای
من اینگونه نبودم تو عشق را با من آشنا کردی
تو هوای دلم را با طراوت کردی
زمانی که با تو هستم به آسمان به بیکران برواز میکنم
پس بدان دوستت دارم گرچه پایان راه را نمیدانم

(R)

شعر : بهار

 

من از قصه زندگی ام نمی ترسم
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام