looooooooool

looool

looooooooool

looool

به که باید دل بت ؟

به  که باید دل بت  ؟

  به که شاید دل بست ؟

 سینه ها جای محبت همه از کینه پر است

 

هیچکس نیست که فریاد پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید

 

نیست یک تن که در راه غم آلوده ی عمر قدمی را محبت پوید

تو کیستی

تو کیستی که من اینگونه بی تابم؟
 شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی که من از موج هر تبسم تو
    بسان قایق سر گشته روی گردابم

قفس

زندگی چون قفسی است

قفسی تنگ پر از تنهایی

و چه خوب است

لحظه ی غفلت آن زندانبان

بعد آن هم

پرواز....

چون سنگ

چون سنگ
به خود میپیچم از چون سنگ بودن
تهی از عشق وشورورنگ بودن
خدایا!روزنی،نوری،صدایی
تو واینقدر بی آهنگ بودن؟!
کرج 1370
عمید رضا مشایخی

نیمه شب

وقتی که خوابی نیمه شب،تورا نگاه میکنم
زیبایی ات را با وقار،گاه اشتباه می کنم
از شرم سر انگشت من پیشانی ات تر می شود
عطر تنت می پیچد و دنیا معطر میشود
گیسوت تابی میخورد میلغزد از بازوی تو
از شانه جاری می شود چون آبشاری موی تو
چون برگ گل در بسترم میگسترانی بوی خود
من را نوازش میکنی بر مهربان زانوی خود
آسیمه می خیزم ز خواب،تو نیستی اما دگر
ای عشق من بی من کجا،تنها نرو من را ببر
من بی تو میمیرم نرو،من بی تو میمیرم بمان
با من بمان زین پس دگر،هر چه تو می گویی همان
در خواب آخرعشق من در برگ گل پیچیدمت
میخوابم ای زیباترین در خواب شاید دیدمت

 

فرستنده  :نادونی

روزگاریست

روزگاریست

 

گل سرخ صمیمیت را

از دل باغچه برداشته اند

 

 

علف هرزه در آن کاشته اند

 

 

 

اکبر اکسیر

شعر طنز

 

 

 

نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس
دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس
گفتم : سلام حافظ گفتا علیک جانم
گفتم : کجا روی؟ گفت والله خود ندانم
گفتم : بگیر فالی گفتا نمانده حالی
گفتم : چگونه ای ؟گفت در بند بی خیالی
گفتم : که تازه تازه شعر وغزل چه داری ؟
گفتا : که می سرایم شعر سپید باری
گفتم : ز دولت عشق گفتا که : کودتا شد
گفتم : رقیب گفتا : او نیز کله پا شد
گفتم : کجاست لیلی ؟ مشغول دلربایی ؟
گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایی
گفتم : بگو ز خالش ‚آن خال آتش افروز؟
گفتا : عمل نموده ‚ دیروز یا پریروز
گفتم : بگو زمویش گفتا که مش نموده
گفتم : بگو ز یارش گفتا ولش نموده
گفتم : چرا؟چگونه؟عاقل شده است مجنون؟
گفتا : شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم : کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟
گفتا : خرید قسطی تلویزیون به جایش
گفتم : بگو زساقی حالا شده چه کاره ؟
گفتا : شدست منشی در دفتر اداره
گفتم : بگو زساقی ‚حالا شده چه کاره؟
گفتا : شدست منشی در دفتر اداره
گفتم : بگو ز زاهد آن رهنمای منزل
گفتا : که دست خود را بردار از سر دل
گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها
گفتا : آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم : بگو ز محمل یا از کجاوه یادی
گفتا : پژو‚ دوو‚ بنز یا گلف نوک مدادی
گفتم که: قاصدت کو آن باد صبح شرقی
گفتا : که جای خود را داده به فاکس برقی
گفتم : بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا : به جای هدهد‚ دیش است و ماهواره
گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟
گفتا : به پست داده آورد یا نیاورد ؟
گفتم : بگو ز مشک آهوی دشت زنگی
گفتا که : ادکلن شد در شیشه های رنگی
گفتم : سراغ داری میخانه ای حسابی
گفت : آنچه بود از دم گشته چلو کبابی
گفتم : بیا دو تایی لب تر کنیم پنهان
گفتا : نمی هراسی از چوب پاسبانان
گفتم : شراب نابی تو دست و پا نداری؟
گفتا : که جاش دارم وافور با نگاری
گفتم : بلند بوده موی تو آن زمان ها
گفتا : به حبس بودم از ته زدند آنها
گفتم : شما و زندان حافظ مارو گرفتی؟
گفتا : ندیده بودم هالو به این خرفتی!!!