شبهای بلند بی عبادت چه کنم؟ تن من به گناه کرده عادت چه کنم؟ یاران همه گویند خدا می بخشد گیرم که بخشید ز خجالت چه کنم؟
زندگی با همه وسعت خویش محمل ساکت غم خوردن نیست حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست زندگی رفتن و راهی شدن است زندگی جنبش راهی شدن است. از سر آغاز وجود تا بدانجا که خدا می داند
قفس داران سکوتم را شکستند دل دائم صبورم را شکستند به جرم پا به پای عشق رفتن پرو بال عبورم را شکستند مرا از خلوتم بیرون کشیدند چه بی پروا حضورم را شکستند تمنا در نگاهم موج می زد ولی رویای دورم را شکستند
لطف خدا بیشتر از جرم ماست. به کعبه گفتم: تو از خاکی منم خاک ، چرا باید به دور تو بگردم ؟؟؟ ندا آمد: تو با* پا* آمدی باید بگردی ، برو با* دل* بیا تا من بگردم
سلام..جالب نوشتی..اسم وبلاگت یعنی چی؟
خیلی قشنگ بود .